یه دخی شاد

آدمک آخر دنیاست...بخند

یه دخی شاد

آدمک آخر دنیاست...بخند

پادگان

ﯾﮑﯽ ﺗﻌﺮﯾﻒ ﻣﯿﮑﺮﺩﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺩﻭ ﻣﺎﻩ ﺍﺯ ﭘﺎﺩﮔﺎﻥ ﺍﻭﻣﺪﻡ ،
ﺭﻓﺘﻪ ﺑﻮﺩﻡ ﺧﻮﻧﻪﻭﻗﺘﯽ ﺭﺳﯿﺪﻡ ﮐﺴﯽ ﻧﺒﻮﺩ ...
ﺍﺯ ﺧﺴﺘﮕﯽ ﻫﻤﻮﻥ ﻭﺳﻂ ﺣﺎﻝ ﺩﺭﺍﺯ ﮐﺸﯿﺪﻡ ﻭ ﭼﺎﺩﺭ ﻧﻨـﻡ
ﺭﻭ ﮐﺸﯿﺪﻡ ﺭﻭﻡ . ﺗﺎﺯﻩ ﺧﻮﺍﺑﻢ ﺑﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺣﺲ
ﮐﺮﺩﻡﯾﮑﯽ ﻣﺎ ﺭﻭﻧﻮﺍﺯﺵ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺭﻓﺖ ! ﭼﻨﺪ ﺩﻗﯿﻘﻪ ﺑﻌﺪ ﺗﺎ
ﭼﺸﺎﻡ ﮔﺮﻡ ﺍﻓﺘﺎﺩ ﻣﺘﻮﺟﻪ ﺷﺪﻡ "ﯾﮑﯽ ﮐﻨﺎﺭﻡ ﺩﺭﺍﺯ ﮐﺸﯿﺪ ﻭ
ﺑﺎ ﻧﺎﺯ ﭼﺎﺩﺭ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺭﻭﻡ ﻭﺭﺩﺍﺷﺖ .. ﺑﺎﺑﺎﻡ ﺑﻮﺩﻟﺨﺖِ ﻣﺎﺩﺭ
ﺯﺍﺩﻭﻗﺘﯽ ﺩﯾﺪ ﻣﻨﻮ ﺑﺎ ﻧﻨﻢ ﺍﺷﺘﺒﺎﻩ ﮔﺮﻓﺘﻪ , ﻓﺮﺍﺭ ﮐﺮﺩ ﺗﻮ
ﺍﺗﺎﻕﺍﻻﻥ ﺳﻪ ﻣﺎﻫﻪ ﻣﺮﺧﺼﯽ ﻧﮕﺮﻓﺘﻢ ﺧﻮﻧﻪ ﻧﺮﻓﺘﻢ:|

نظرات 1 + ارسال نظر
هاوار سه‌شنبه 24 دی 1392 ساعت 08:37 http://aarezooo.blogfa.com/

امان از این بابا های.. خب این مسائل گاهی باعث گرمی خانواده ها می شه .. البته اینی که شما فرمودید خوب بود و خلاف شرع نداشت.. ما یک دوست داشتیم که گاه گاهی شیطنک می کرد البته بهتر است بگویم که شیطان گاه گاهی سعیدی می کرد(اسم دوستمان سعید بود)ایشان در یک حرکت انتحاری زمانی که منزلشون خالی بود دختری رو برا n مین بار به خونه میبره بعد از کمی احال و احوال پرسی کردن و ... باهم می رن حموم خودش تعریف می کرد که بعد از 15 دقیقه صدای رو می شنوه لخت از حموم میاد بیرون می بینه پدرش برگشته و داره وارد خونه می شه .. ایشونم دست و پاشو گم میکنه و از ترس و خلاصه خیلی چیزای دیگه بدون لباس فرار می کنه پشت بوم .. حالا دختره هم لخت تو حموم .. یه مدت اونجا می مونه اما صدای بلند نمی شه بعد از نیم ساعت پدرشو میبینه که از در حیاط خارج می شه .. وقتی می ره پایین .. دختره داره خودشو خشک می کنه و تازه خیلی هم به خاطر پدر با تجربه ش تشکر می کنه.. همین مسائل گاهی باعث گرمی و نزدیکی خانواده ها می شن.. حتی با خانواده های دیگه در تعامل قرار می گیرن واقعاً....هاوار

این یه جوکه نه اتفاق!

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.